سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم عاشقی

امشب به این نتیجه رسیدم یا خودم رو رسوندم که هیچ جا بهتر از اینجا نیست!

وقتی دلم اینقدر پر باشه که در حال ترکیدنه و حتی شام رو با بغضم فرو بدم و اونی که باید بشنوه نه می تونه بشنوه(!) و شاید نه می خواد!بهترین جا واسه گفتن حرفهام همین جاست...

وقتی 10 بار به کسی که باید بشنوه گفته باشی که بشنو و باش ولی نه باشه و نه بشنوه به این نتیجه می رسم که اینجا بهترین جاست!

وقتی بهش بگی چرا نیستی و فقط توجیه کنه "خسته ام" و بعد بگه "ببخشید" به این نتیجه می رسی که بهترین جا همین جاست!

************

تو این چند روز واسه همین مسایلی که بالا گفتم خیلی کوتاه اومدم،چند بار قول داد که "سعی می کنه" از این به بعد بیشتر بهم توجه کنه اما کو گوش شنوا؟؟!!!

راستش کم نیاوردم اما خسته شدم از اینکه باید بهش یادآوری کنم منم هستم!

رفتارش با قبل مقداری تفاوت کرده،الان بعضی از دوستاش و برخی از مسایل زندگیش حرف اول رو می زنن هرچند همیشه به زبون میاره که "به یادت هستم ولی خوب اس ام اس نمی دم"!!!

امشب تا ساعت 7:30 دو بار براش اس داده بودم،یک بار ظهر که از کلاس بر می گشتم و راجع به کلاس و کوییز گفتم و یک بار هم عصر که می دونستم داره از سر کار برمی گرده و بهش گفتم:خسته نباشی عزیزم....

اما؛

دو تاش بی جواب موند!براش اس دادم که دیگه دوسم نداری؟!

گفت:دارم،دارم،خیلی هم دارم!

گفتم:الکی نگو ضایع!

گفت:راست راست می گم...

گفتم:پس چرا امروز جواب اس هام رو ندادی؟

گفت:"ببخشید"!!!!!!!!!!

براش اس دادم که هر جور دوست داری رفتار کن،هر کاری دلت می خواد بکن،دیگه ناراحت نمیشم......

واسه همین هم اومدم اینجا حرفهام رو بزنم تا شاهد بگیرم که من می خوام اما انگار اون دلش می خواد کار خودش رو بکنه......

نمی دونم با این رفتارهاش چی می خواد بگه که من حالیم نمیشه،بابا به من بفهمون!

خسته ام،عصبانیم،حالم دگرگونه،فقط دوست دارم بشینم و گریه کنم!

شاید اشکی که امشب از چشمای من اومد بعد از گذشت یک ماه می اومد!

خنده از لبهام نیفتاده بود تا دیروز........

دیروز تا عصر ازش خبر نداشتم چون کوه رفته بود،براش اس دادم که کجایی و دلم شور میزنه که زنگ زد و با هم صحبت کردیم،گفت داشته برام اس می داده!

گفتم چی ؟

یه کمی طفره رفت اما گفت:دوباره روابط تیره و تار شد!

قضیه از این قرار بوده که خانواده اش تماس گرفته بودن و دختری رو که براش در نظر گرفته بودن معرفی دوباره می کنن و ظاهرا" می خواستن از ایشون بله بگیرن که برن خواستگاری!

امید هم میگه من فعلا" قصد ازدواج ندارم و...........بقیه ماجرا رو هم خودتون حدس بزنید....از حوصله من خارج هست

دوباره دعوای خانوادگی از سر گرفته میشه...

امروز از شدت ناراحتی و اینکه نمی دونستم باید چه کار کنم کاری کردم که همیشه ازش سر باز میزدم!

فقط به خدا گفتم تو راه رو نشونم بده،من دیگه نمی دونم باید چه کار کنم....

استخاره کردم!!و جوابش این بود:

بسیار بسیار خوب است!به قدری که حتی خودتان انجام شدنش را باور ندارید!ثمرات خوب و برکات مادی و معنوی به همراه دارد،دو میوه و ثمره مطلوب بر جا می گذارد!در نتیجه بخش بودنش شک نکنید و بدون تعجب و با توکل به خدا آن را انجام دهید!

شاخم در اومد،حکمتش رو نمی دونم چطور اینقدر صریح بهم جواب داده!

خدایا خودت کمکم کن..............

 


نوشته شده در شنبه 89/12/14ساعت 11:19 عصر توسط Ghazal نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin